WEBSWAN.IR

WEBSWAN.IR
پیوندهای روزانه

جویندگان عشق

۲۲
اسفند


خدا عشق است و عشق خداست







«خدا عشق است و عشق خداست! کاملاً واضح و روشن بود که ماده و خمیر تمام جهان هستی فقط عشق است! عشق همان سرشتی است که تمامی جهان را به هم پیوند می دهد.»

منبع : webswan.ir



http://neardeath.org




«خدا عشق است و عشق خداست! کاملاً واضح و روشن بود که ماده و خمیر تمام جهان هستی فقط عشق است! عشق همان سرشتی است که تمامی جهان را به هم پیوند می دهد.»

تنها عشق تو هستی و تنها تو را می جویم


منبع : webswan.ir



http://neardeath.org




«خدا عشق است و عشق خداست! کاملاً واضح و روشن بود که ماده و خمیر تمام جهان هستی فقط عشق است! عشق همان سرشتی است که تمامی جهان را به هم پیوند می دهد.»

تنها عشق تو هستی و تنها تو را می جویم


منبع : webswan.ir



http://neardeath.org




«خدا عشق است و عشق خداست! کاملاً واضح و روشن بود که ماده و خمیر تمام جهان هستی فقط عشق است! عشق همان سرشتی است که تمامی جهان را به هم پیوند می دهد.»

تنها عشق تو هستی و تنها تو را می جویم


منبع : webswan.ir

ان الله جمیل و یحب الجمال  . (محمد صل الله علیه و آله)

خدواند زیباست و دوستدار زیبایی است.


چگونه به آفریدگار نگاه می کنی؟

از چه منظر و با چه حسی تا کنون او را جستجو کرده ای؟

 به این عکسها با دقت نگاه کن و آگاه باش که بدور از تفکر قالبی و کلیشه ای همیشگی ، آفریدگار ما تا چه اندازه زیباست و چگونه نشانه های فراوان در اطراف ما قرار داده تا او را در هر سو ببینیم و ما نمی بینیم.


گناه من فقط این است که با احساس می بینم

                                         تمام آنچه را هر کس ز عادت می کند تکرار

 



تجربۀ ملن-توماس بندیکت

تجربۀ ملن-توماس بندیکت

ملن-توماس بندیکت (Mellen-Thomas Benedict) که مبتلا به سرطان مغز غیر قابل علاج بود، در سال ۱۹۸۲ تمام علاتم حیات را از دست داده و درگذشت، ولی بعد از حدود ۹۰ دقیقه دوباره به زندگی بازگشت و آنچه را که در سوی دیگر دیده بود برای دیگران بازگو نمود. تجربۀ نزدیک به مرگ او یکی از عمیق‌ترین تجربه‌های مکتوب است:

در سال ۱۹۸۲ من به سرطان مغز غیر قابل درمانی دچار بودم. غدۀ مغزی من قابل جراحی نبود و شیمی درمانی نیز تنها من را ضعیف‌تر و ناتوان‌تر می‌کرد. دکترها به من ۶ تا ۸ ماه برای زنده ماندن فرصت داده بودند. من در آن وقت‌ها علاقۀ شدید و وسواسی به اطلاعات داشتم و در دهه هفتاد و هشتاد (میلادی) به طور روز افزونی در مورد احتمال جنگ هسته‌ای و بحران محیط زیستی و سایر بحران‌های جهانی محزون و نگران بودم. چون هیچ پایگاه معنوی نداشتم، داشتم کم کم باور می‌کردم که طبیعت یک اشتباه بزرگ در بوجود آوردن بشریت مرتکب شده است و ما احتمالا یک موجود سرطانی بر روی این سیاره هستیم. هیچ راهی برای بشریت نمی‌دیدم که بتواند خود را از چاهی که برای خود و سیارۀ زمین کنده‌ است بیرون بیاورد. من به تمام انسان‌ها به چشم سرطان نگاه می‌کردم و خود بالاخره به همین مرض دچار شدم؛ سرطان! این چیزی بود که من را از پا درآورد. مراقب باشید که جهان را چطور می‌بینید، زیرا می‌تواند دامن خودتان را بگیرد و به خود شما بازگردد، به خصوص اگر دیدی منفی باشد. دید من به طور جدی منفی بود، و همان هم من را به سوی مرگم هدایت کرد. من هر نوع درمان و داروی متداول و غیر متداولی را امتحان کردم ولی هیچ کدام فایده‌ای نداشتند.


تجربۀ جیم

من یک هواپیمای آزمایشی کوچک چوبی ساخته بودم. موتور هواپیما در هنگام پرواز در ارتفاع پایین از کار افتاد و من هم سعی کردم که آن را در قسمت کم عمق یک دریاچه که روبروی من بود فرود بیاورم، ولی به جای فرود آمدن، در دریاچه سقوط کردم. هواپیمای من در اثر برخورد با سطح دریاچه متلاشی شد و چیز زیادی از آن باقی نماند. ولی من هنوز به قسمت کوچکی از آن که باقی مانده بود متصل بودم.

یک ماهیگیر که در آن نزدیکی بود این صحنه را دید و به کمک من شتافت. ریه ام پاره شده بود و برای تنفس تقلا می کردم. بالاخره یک هلیکوپتر امداد برای نجاتم آمد و من را به بیمارستان هارتفورد برد. دنده های من خرد شده بود و پای راستم از چند جا شکسته بود. جراحات زیادی داشتم و حالم خیلی وخیم بود. به همسرم گفتند که در چند هفتۀ آتی چندین عمل روی من انجام خواهد شد و خطر زیادی تهدیدم می کند . در بیمارستان من را برای یک هفته در کمای مصنوعی قرار دادند. جایی در حین کما، در سوی دیگر از خواب برخاستم؛ جایی که فهمیدم در میان دو جهان است: