WEBSWAN.IR

WEBSWAN.IR
پیوندهای روزانه

بزرگ منش

دوشنبه, ۸ دی ۱۳۹۳، ۰۹:۳۸ ق.ظ

ﭘﺴﺮ ﺩﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯾﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﮐﺎﻓﯽ ﺷﺎﭖ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺰ ﻧﺸﺴﺖ.

ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻏﺶ ﺭﻓﺖ .

ﭘﺴﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ :ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺷﮑﻼﺗﯽ ﭼﻨﺪ ﺍﺳﺖ؟

ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﮔﻔﺖ 50 ﺳﻨﺖ . ﭘﺴﺮﮎ ﭘﻮﻝ ﺧﺮﺩﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﻤﺮﺩ ﺑﻌﺪ

ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺑﺴﺘﯽ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﭼﻨﺪ ﺍﺳﺖ؟

ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯿﺰﻫﺎ ﭘﺮﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﯿﺰﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺎﻓﯽ ﺷﺎﭖ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﺎ ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﮕﯽ ﮔﻔﺖ : 35ﺳﻨﺖ ....

ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ : ﻟﻄﻔﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﯾﻪ ﺑﺴﺘﻨﯽ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ.

ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﯾﮏ ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﺣﺴﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﮎ ﺩﺍﺩ ﻭﺭﻓﺖ؛ ﭘﺴﺮ ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩ؛ ﺻﻮﺭﺗﺤﺴﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﻮﻟﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﻨﺪﻭﻕ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ...

ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﯿﺰ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﺭﻓﺖ ﮔﺮﯾﻪﺍﺵﮔﺮﻓﺖ ! ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺸﻘﺎﺏ ﺧﺎﻟﯽ 15 ﺳﻨﺖ ﺍﻧﻌﺎﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺷﮑﻼﺗﯽ ﺑﺨﺮﺩ !

ﺁﺭﯼ ﺷﮑﺴﭙﯿﺮ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ :

ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﺯﺍﺩﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ؛

ﺑﺮﺧﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺭﺍ ﺑﺪﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ؛ ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺑﺰﺭﮔﯽ

ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ

نظرات (۱)

  • بی نام و نشان
  • آخ دمت گرم داداش اون من بودم داستانش شبیه من بودش توی 25 سال عمری که از خداوند گرفتم یکبار سر زدم به کافی شاپ بخاطر رفیقم یادمه همچین اتفاقی افتاد و من پول کمی داشتم و میخواستم رفیقم رو که پیشنهاد از اون بود مهمون کنم و خودم رو به پرویی نزنم که اون گفته پس باید مهمونم کنه.
    خب نشستیم و دوست من خونسرد و ساکت بود گویی منتظر بود من سفارش بدم من هم شروع کردم به قیمت کردن و ازین حرفا هه فقط بستنی رو اسمشو میتونستم بگم واسه 11 سال پیش بود این قضیه تازه ازین کافی شاپ ها در اومده بود...
    خلاصه وسط نرخ گرفتن رفیقم گفت چرا همش اسم انواع بستنی رو میاری بستنی رو بیرونم میشه خورد اومدیم کافی شاپ گفتم پس تو بگو چی بخوریم (اونم میخواست منو مهمون کنه برای همین میگفت نمیشه تو باید بگی منم با رفیقم خودمو.نی بودما ولی جلوی یارو نمیشد گفت نمیتونم اسماشو بگم ) گفتم من میخوام مهمونت کنم پس تو باید بگی چی میخوری گفت معتلش نکن آقا رو اصلا هر دو تامون کاپوچینو میخوریم و من بعد از اینکه رفت گفتم من جز بستنی و فالوده و یخ در بهشت و شیر موز چیزی یادم نمیومد بلد نبودم که بگم اصلا...
    خلاصه هر دو خندیدیم و بعد از خوردن اومدم برم حساب کنم و با خودم میگفتم که این از بستنی اروزنتر بوده حتما چون بستنی بهتر و خوشمزه تره ... یارو صندوق دار برگشت گفت مبلغ رو من هنگ کردم خلاصه یه ندا دادم که رفیق من پولم کمه و ازین حرفا بیا هر کس برای خودش رو حساب کنه و بعد دیدم گارسونه میخنده به طرز مسخره آمیز ...
    هیچی دیگه اومدم پولو گذاشتم روی میز و بدون هیچ کلامی رفتم و دوستم که دیتر از من در آمد گفت من میخواستم حساب کنم ولی تو اصرار داشتی در حالی که پول همراهت نبود و من نمیدونستم حالا چرا نارحت میشی؟؟!!
    و من باز خویش تن داری کردم و نگفتم که اون پول تو جیبی یک هفته من بود.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">